هفت هفت هفتاد و هفت
قطار همچنان سوت مي كشد و دستهاي تو در انتهاي قابي كه لانگ شات است محو ومحوتر مي شوند .
هيچ وقت فيلمهايي كه كارگردان قهرمانانش را در يك لانگ شات گم مي كند دوست نداشته ام وچهره در هم شكسته وخسته قهرمانانم را هميشه كلوز آپ تصور كرده ام چون عين واقعيت است و امكان هر رويا پردازي احمقانه اي را مي گيرد .
روي سر در كافه نوشته بودم "خنك آن قمار بازي كه . . . ." و حالا كه فكر مي كنم قمار ديگري برام نمونده و يا شايد بهتر بگم هوس قماري . . .
خيليها كه سري به كافه زدند و بيشتر اوقات بدون اينكه به اين صندليهاي چوبي لهستاني ترديدشون رو تعارف كنند رفتند وسايه هاشون رو زير چراغهاي كم رمق كافه جا گذاشتن .
دلم مي خواد چشمام رو ببندم وقتي باز مي كنم درست 7/7/77 باشه وتو تا سر خيابون دويده باشي و برام نوشته باشي "تو را من چشم در راهم . . . "ومن تمام اون خيابون لعنتي رو . . . .
وقتايي كه كافه خلوتره ميبينم كه يه گوشه اي كنار پنجره خيابون رو تماشا مي كني و سيگار روشن توي زير سيگاري فيلترشو مي سوزونه . . . .
من تمام گريه هاي جهان را با لهجه تو در اين كافه كوچك سر داده ام و آرام نشده ام .
ومي دانم يك روز مي آيي بدون آرايش حتي اگر شوهرت دوست داشته باشد كه هميشه آرايش كني و من كافه را آتش خواهم زد با تمام بغضها وترانه هاي نا نوشته اش . . . .
از وقتی که بر گشته ام تمام وجودم را ترس گرفته ، نوشتن با واژهایی که دیگر مال من نیستند آزار دهنده است برایم،خفه ام میکنند کلمات . . . .