آدمي را ذهني از زمستان بايد

تا يخبندان را بيندو شاخه هاي كاج را

در پوششي از برف

و دير زماني بايد كه سرد بوده باشد

تا سرو كوهي رابيند كه آويزي از يخ بسته

و صنوبر را كه برق زند آشفته به زير

آفتاب دور دست زمستان ،و نينديشد به هيچ

عسرتي در صداي باد ،

در صداي برگهايي چند ،

كه صداي زمين است

انباشته از همان باد

كه مي وزد در همان جا بي بر

از براي شنونده اي ،كه مي شنود در برف و

خود هيچ نمي بيند چيزي را كه آنجا نيست و

مي بيند هيچي را كه آنجاست.

*والاس استيونس

**ترجمه :يوسف اباذري

پ . ن :باور کنیم این زمستون به این راحتیا دست از سر ،ما بر نمیداره ،اگه برای اومدن بهار کاری نکنیم