همیشه با خودم فکر می کردم ماه "تو"، ماه خوبی است برای دنیا آمدن  از آن فکر های عجیب و غریب .نه اینکه زمستان زورش بیشتر شده باشد ،که پاییز دل دل می کند برای رفتن .

وقتی برای تو مینویسم به تنها چیزی که فکر نمیکنم نوشتن است واین هم از آن فکر های عجیب و غریب . . ..

دنیای من پر است از این عجیب  وغریب ها و تنها تو میتوانی از این "کمد آقای ووپی" دوستت دارمی پیدا کنی و نشانم دهی و با خودت سوغات ببری .

اگر به تناسخ اعتقاد داشتم بی درنگ اولین نامی را که گمان میبردم  از روح آن سر برآورده ای خیام بود  و شاید معجونی از خیام و حافظ.

 

 دوستتر دارمت ،دوست جان وقتی که به آرامی برایم حافظ می خوانی و می خوانمت بارها وبارها 

دوستتر دارمت دوست جان آنگاه که نیستی و هستی و از نئشه گی بودنت نیستیم کم و کمرنگ میشود

سالهاست به کوتاه نویسی عادت کرده ام که نیازی به واژه ها ندارند چشمانت برای  خواندن  این  عاشقانه های نانوشته

داریم پیر میشویم به پای هم  رفیق و چقدر سخاوتمندانه  پاییز ها را به اندازه هم دیده ایم وخواهیم دید

دنیای ما "سرزمین عجایب" ی است برای خودش "آلیس" من و با این همه دنگ وفنگ تکنولوژی هنوز "پت پستچی" دوستت دارم هایمان را برایمان می آورد

با تو که هستم حتی از"ژاور " و "سگ آقای پتی بل " هم نمی ترسم چه برسد به "نامادری سیندرلا" که میدانیم آخر قصه اش چه میشود

خیلی وقت است که به تاریکی عادت کرده ام ،با تاریکی می خوانم ،مینویسم ،گریه می کنم :

"روشنی زیاد هم چیز جالبی نیست آدم همه چیز و میبینه و همه اونو میبینن توی تاریکی آدم میتونه خیال کنه چیزی،جایی،کسی منتظرشه"*
 

میگویند ابژهای یک نسل مشترکند و خاطرات جمعی شان خاص ، و این چقدر خوب است که به درازای نو شدن  یک بهار هم فاصله نداریم ،که اگر بود هم فرقی به حالمان نمیکرد و آنقدر پاییز ها را نگه میداشتم که از راه برسی  که "انی رایت دهرا من هجرک القیامه"

میدانم که این سرزمین خیلی بزرگ است اما  دلم میگوید که روزی بادبادک های کاغذی را که با مداد رنگی های نصف ونیمه ام رنگ کرده بودم و باد با خود برده بود، به شهر شما خواهد آورد به آنتن های کج و کوله پشت بامتان گیر خواهد کرد و تو سر مست از شکار تازه ات یواشکی آن را پایین خواهی کشید

این روزها قرار به، قرار دل بسته ایم و صبورانه دلتنگ شدن و میدانیم که این عهد  مثل سرمای این روزها استخوان سوز است

اما بهانه های شبانه ام را به درگاه چشمان شما پیشکش میکنم که به هم زده ای قرارومدارپاییز و زمستان را با آمدنت

ای" شروع تقویم های نیامده "من   

 

 

               

 

 

 

 

 

 

 

 

*دیالوگ فیلم شبهای روشن (فرزاد موتمن)